Tuesday, November 3, 2009

خواب من و خدا

خوابی دیدم......

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم.

بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق می زد.

در هر صحنه، دو جفت جای پا روی شن دیدم.

یكی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا.

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد،

به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه كردم.

متوجه شدم كه چندین بار در طول مسیر زندگی ام،

فقط یك جفت جای پا روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم كه این در سخت ترین و

غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.

این واقعاً برایم ناراحت كننده بود

و درباره اش از خدا سئوال كردم،

خدایا، تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم،

در تمام راه با من خواهی بود.

ولی دیدم كه در سخت ترین دوران زندگی ام،

فقط یك جفت جای پا وجود داشت.

نمی فهمم چرا هنگامی كه بیش از هر وقت دیگر

به تو نیاز داشتم، مرا تنها گذاشتی.

خدا پاسخ داد، بنده بسیار عزیزم،

من در كنارت هستم

و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمون ها و رنج ها، فقط یك جفت جای پا دیدی،

زمانی بود كه تو را در آغوشم حمل می كردم.

پیله ابریشم

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شــــــد اما جثه اش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستــحکم شود واز جثه او محاٿظت کند امــا چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هــرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهــربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پـــروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیـــــز داریم. اگر خداوند مقرر میــکـــرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم